تأملاتی پیرامون کلیشهها
مختصری در مورد کلیشهها و کلیشهشکنی :
اول: کلیشه چیست؟
کلیشه غلبه جنبه وجودی یک عمل یا رفتار بر جنبهی غایی آن است، مثلاً فرض کنید که ما دانشگاه را برای توسعهی علم و استفاده از مواهب علم ساختیم، اما یک بار به خودمان میآییم میبینیم، دانشگاه خودش یک موجودیتی پیدا کرده که ارتباط چندانی به علم ندارد. مثلا تبدیل شده است به یک نظام اعتباربخشی در جامعه به این صورت که با اعطای مدرک، فردی را از طبقهای با سطح درآمد مشخصی به طبقهای با سطح درآمد بالاتر ارتقا میدهد. کلیشهها گاه اینقدر بزرگ و عظیم نیستند، گاهی حتی عادتهای ساده زندگی را تشکیل میدهند، عادتی مثل خوردن سالاد شیرازی با غذا که قاعدتا باید بسیار لذتبخش باشد و دیگر نیست یا عادتی مثل خواندن نماز که قاعدتا بایستی با حضور قلب باشد و وسیلهای برای تجدید عهد با خالق که این طور نیست.
دوم: کلیشهها محصولات جهان سوم هستند.
دقت کنید کلیشهها از روز اول کلیشه نبودهاند، آنها نماینده هدف یا نیازی بودند که باید تأمین میشدند و این هدف یا نیاز صورت و مناسکی پیدا کرده است که قرار بوده است هدف را تأمین کند و به مرور زمان بدل به یک عادت شده است. پوپر از جهانهای سهگانه صحبت می کند: جهان اول جهان مادیات است: همین سنگ و چوب و خاک. جهان دوم، جهان ذهنی ماست، آنچه که در ذهنهای ما میگذرد و مفاهیم را شکل میدهد. جهان سوم تجلی جهان دوم در جهان اول است یعنی وقتی شما درک کردی که برای مفهومی مثل حمایت اجتماعی باید نهادی مثل بیمه تأسیس کنید، این نهاد بیمه نه از جهان خاک و سنگ است و نه از جهان مفاهیم ذهنی شما، این نهاد متعلق به جهان سوم است. اینجا دقیقا جایی است که کلیشهها شکل میگیرند، یعنی وقتی این نهاد بیمه مثلا از ابزار تأمین حمایت اجتماعی بدل شد به جزء لاینفکی از معماری اقتصادی جامعه که مانند یک بنگاه اقتصادی عمل میکند، این دیگر یک کلیشه است، یعنی دیگر نهاد بیمه با ایده بیمه یکی نیستند. نوعی قلب در غایت نهاد بیمه ایجاد میشود.
سوم: کلیشهها سوبجکتیو هستند.
کلیشهها حالت ذهنی دارند، ممکن است یک عملی برای شما کلیشه باشد و برای دیگری کلیشه نباشد. بچه خردسالی که همواره در حال تجربه چیزهای جدید است، با هر چیزی مطابق یا نزدیک به غایت آن مواجه میشود. برای یک کودک فوتبال دیدن، مهمانی رفتن، سفر رفتن، فیلم دیدن همهی اینها واقعا یک جذابیت غایی دارد، در حالی که بسیار ممکن است همهی اینها برای شما یک مقدار کلیشه و خستهکننده باشند.
احساس یک تازهوارد در دانشگاه، حس کسی که تازه شروع به کار در یک محیط کاری کرده است، حتی احساسات آدمهای باامید و پرانگیزه در بسیاری از کارها الزاما همان حالاتی نیست که برای ما در مواجهه با دانشگاه و محیط کار عارض میشوند. از این رو گمان نکنید که همه با شما در کلیشه بودن چیزی همنظرند. ما انسانها گاهی برای رفع خستگی روحی دردودل میکنیم، احساس ما از کلیشه بودن دنیای اطرافمان یکی از عمدهترین گلایههای ما از زندگی است، اما طریقهی درست زندگی نه ابراز ناخرسندی از کلیشهها که تلاش برای تعامل با کلیشهها چه در جهان دوم و چه در جهان سوم است.
تعامل با کلیشه در جهان دوم یعنی بازگشت به هدف غایی فعل و رفتار تکراری، یعنی دوباره دل بستن به هدف غایی، یعنی تجدید میثاق با ضرورت اصلی، یعنی کنده شدن از خویش و منافعش و شکستن کلیشه در جهان سوم یعنی تلاش برای نزدیک کردن فعل، رفتار یا نهاد بیرونی به غایت اصلی. تفاوت این دو تفاوت درون و بیرون است، تفاوت اصلاح نوع نگاه ما به کلیشه و اصلاح خود کلیشه.
چهارم: کلیشهها منزجرکننده نیستند.
همرخدادی کلیشه با عادت و روزمرگی، از کلیشهها هیولاهای بی شاخ و دمی ساخته است که واقعیت ندارند. کلیشهها روزی حامل واقعیت و مفهومی بودهاند که اهمیت داشته است و دارد. این که از آنها خسته میشویم، این که آنها را جایی فرودست معنای زندگی قرار میدهیم به این معنا نیست که کلیشهها آن بخشی از زندگیمان هستند که به حسب بودنشان و ناتوانی در برهم زدنشان در تعامل با ما هستند. ما میتوانیم به کلیشهها معنا ببخشیم خصوصا زمانی که بتوانیم پیوندهای قویتری با جهان دوم برقرار کنیم.
کلیشهها هستند چون روزی تعبیه شدهاند تا ما را به زندگی بهتری رهنمون شوند. این که امروز نمیتوانند این احساس را به ما منتقل کنند، این که روح ندارند، خشکند، فسردهاند و پوچ و متوهم به نظر میآیند، این باعث نمیشود که کلیشهها بد باشند. به دو جهت میتوان کلیشهها را خواستنی یافت، نخست آن که بدانیم ما در حرکت میان هدف غایی کلیشه و بعد وجودی آن هستیم و همیشه در یک سو نیایستادهایم و لذا هر لحظه ممکن است یک کلیشه از پوسته وجودی خود بیرون بزند و دیگر آن که کلیشهها حامل مفاهیمند، اگر روزی کلیشهای واقعا از کارافتاده شود، میتوانیم مدعی شویم که مفهوم پشت کلیشه از کارافتاده نشده و میتوان چیزی نو از او ساخت.
پنجم: کلیشهها متسلسلند.
هیچ یک از برساختهای جهان سوم تا همیشه پر از هیجان، انگیزه و نشاط نیستند. برساختها همیشه با نشاط به دنیا میآیند و مسیر کلیشه شدن را دنبال میکنند و کلیشهها نمیمیرند مادامی که اتفاق نظری بر مرگ کامل هدف غایی کلیشه به وجود بیاید. بنابراین دنیا محل تجربه لحظههای کوتاه تولد یک برساخت جدید و تعامل خستگیناپذیر با کلیشههاست. کلیشهها از پشت کلیشهها میآیند. اگر خود یا دیگران را از کلیشهها انذار میدهید تا برساختساز باشید، انسان ماجراجو و جذابی هستید و اگر انذار میدهید چون واقعا کلیشهها راه نفستان را بستهاند، شما در خطر افسردگی قرار گرفتهاید.
راه گریزی از کلیشهها وجود ندارد، با آنها خو بگیرید، تا کنید، منعطفشان کنید و گاهی از کلیشهای به کلیشهی دیگر بگریزید اما با کلیشهها درنیفتید چون احتمال مضمحل شدن شما بیشتر از مضمحل شدن کلیشه است. غالب پست مدرنها در حال جنگیدن با کلیشهها هستند بدون آن که بتوانند برساخت جدیدی جایگزین آن کنند و این به نوعی تعارض درونی و بیرونی ختم خواهد شد.
ششم: چه زمانی کلیشهها را بشکنیم؟
ما همواره در دوگانه وضع موجود و اعتراض به وضع موجود به سر میبریم، بسیاری از ما نیز معتقدیم که گذر از وضع موجود نیازمند اقدامات جسورانه و جراحی است. در عین حال بخش زیادی از خوشبختی و آرامش در مسالمت و همراهی با وضع موجود قرار دارد. عموما انسانهایی که با چیزی سرشاخ نمیشوند، انسانهای آرامتری هستند.
لازم است که این دوگانه را قدری بیشتر باز کنیم، بیایید دو گروه طرفداران وضع موجود و معترضان وضع موجود را در نظر بگیریم، هر یک به دیگری چگونه نگاه میکند و خود چگونه است؟ طرفدار وضع موجود، از نظم اجتماعی موجود راضی است، او میتواند در همین نظم اجتماعی منافعش را تحصیل کند، علاقمندیهایش را دنبال کند، خوشبختی را بچشد و یا از خودش و محیطش راضی باشد، او شاید گاهی بپذیرد که برخی چیزها سر جای خودشان قرار ندارند (عدالت) ولی از سوی دیگر میداند بر هم زدن نظم موجود هزینه دارد، او معتقد است گذر زمان و اصلاحات تدریجی همه چیز را بهتر خواهد کرد. نگاه او به معترضان وضع موجود مشخص نیست، میتواند آنها را تحسین کند اما خود از آنها نباشد. میتواند هم گمان کند آنها موجوداتی افسرده و ستیزهجو هستند که دائم در حال غر زدن هستند.
معترض وضع موجود اما از رویدادهای اطرافش راضی نیست، او در واقعیتهای تلخ غلو میکند تا همهچیز با سرعت بیشتری در هم بریزد. این گونه نیست که او از منافع نظم موجود برکنار باشد اما این وضع با ایدئال او متفاوت است. از منظر او دیگران در اشتباهند، او خود را منجی جاهلهایی میداند که نمیدانند چگونه وضع موجود تباهشان میکند. او دائما در تلاطم است، گاهی برای بیشتر دوام آوردن استراحتی به خود میدهد تا فرسوده نشود. معترض وضع موجود معنای زندگی را در مبارزه و در تغییر میداند، او گمان میکند که تداوم وضع موجود، تداوم امر نکوهیده است، تداوم معیشتپرستی است، نه تحقق آرمان، از همین رو با بسیاری از اطرافیانش سر ناسازگاری دارد. او خاص است و میداند برای خاصبودنش دوست داشته میشود نه برای بیآزار بودنش.
شکنندهای اگر برای کلیشهها باشد، از میان معترضان وضع موجود است، آنها جدیترین پرسشگران از یکنواختی کلیشهها هستند و همانها هستند که از کلیشهها برحذرند و در کلیشهها هضم نمیشوند. طرفداران وضع موجود نمیخواهند هزینهای برای برهم زدن کلیشهها بپردازند، کلیشهها برای آنها فرساینده نشدهاند، آنها با تکرار کلیشهها تکرار میشوند، با شادی کلیشهها شاد میشوند و با غم کلیشهها غمگین. نه این که کلیشهها برای طرفداران وضع موجود همچنان برساختاند، نه، کلیشهها کلیشهاند اما برای برخی دردناکند و برای برخی همین عبارت که زندگی است دیگر، مگر قرار است چه بشود؟
پس روی سخن با معترضان وضع موجود است، آنان که به کلیشهها میتازند تا به شیرینی برساختها برسند. جان سخن آن است که شکستن کلیشه، تهاجم است. پیش از آن که حمله کنید، اطمینان حاصل کنید که دیگران هم کلیشه را همانند شما دشمن بدانند، اگر افراد زیادی با شما همنظر نبودند، شما به دنیای ذهنی آنها نزدیک بشوید و از راهکارهای بازنگری در جهان دوم و تغییرات اصلاحی در جهان سوم بهره ببرید. اگر نتوانستید با کلیشه کنار بیایید به کلیشه دیگری پناه ببرید که بیشتر با شما سازگار است.
چه زمانی کلیشهها را بشکنیم؟ زمانی که از عزم خود در شکستن کلیشه و پرداخت هزینههای آن آگاهیم و میتوانیم هزینههای محرومیت و طرد اجتماعی را تحمل کنیم. زمانی که بدانیم شکستن کلیشهها همان قدر که برای ما رهاییبخش است، برای دیگرانی نیست. زمانی که بدانیم در حال به خطر انداختن دنیای طرفداران وضع موجود هستیم. و زمانی که میدانیم حقیقتی ولو برساختنشده، مفهوم کلیشه را نمایندگی خواهد کرد. این دانستنها برای آن است که فاعلیت ساختارشکن ما به تناقض درونی و افسردگی کشیده نشود و برای آن است که از چاله به چاه نیفتیم و برای آن است که بدانیم در شکستن و جایگزینی کلیشهها تنها خود خودمان و منافع خودمان در غایت این گذار قرار ندارد.
- دوشنبه, ۵ فروردين ۱۳۹۸، ۰۲:۰۹ ق.ظ